عاشق این لحظهام وقتی که؛ دارم بهت شیر میدم با دستهای کوچولوت سینهٔ منو ناز میکنی...
یا وقتی که با دستهات دنبال صورت و دهان من میگردی و دست کوچولوت رو توی دهان من میکنی...
وقتی که داری شیر میخوری و شیر از گوشهٔ لبهای کوچولوت میریزه چون خندیدی...آخه شیر خوردن هم مگه خنده داره؟
وقتی که آخرین قولوپ شیر رو تو دهنت نگاه میداری و بعدا قورتش میدی...
وقتی که خیلی گرسنه هستی، دهنت رو از فاصلهٔ یک وجبی سینهٔ من باز میکنی و بعدش با دو تا دستهات لباس منو محکم میگیری که زود نوک میمی من بره توی دهنت...
وقتی که بابا گویا توی خونه هست و تو موقع شیر خوردن همش به در نگاه میکنی و حواست پرت میشه تا وقتی که بابا گویا رو صدا کنم بیاد پیشت و خیالت راحت بشه...
دختر گلم، عاشق تمام لحظههای با تو بودن هستم...میدونم که خیلی زود بزرگ میشی و دیگه سخت میتونم تو رو تو بغل خودم نگاه دارم و به خودم نزدیک کنم. همین الان هم کلی دلم تنگ شده واسه اون وقتهای که خیلی کوچولو تر بودی و مجبور بودم لباس هاتو در میارم و بهت شیر بدم که از گرما خوابت نبره...یا اون موقع که مثل توپه فوتبال زیر بغلم میذاشتم که بهت شیر بدم.
عاشقتم و با تمام وجود دوستت دارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر