آوا جون، بالاخره یکسال مرخصی من هم کم کم داره تموم میشه و دوران با تو تمام روزها رو بودن هم به سر میرسه...
از هفتهٔ پیش شروع کردیم با هم رفتیم daycare. مربی شما اسمش stella است. میگه که بچهٔ راحتی هستی و زودی اخت میگیری. این چند روز هم گذاشتم بیشتره کارهات رو اون انجام بده و حتی خوابوندت...دیروز هم کلا گذشتم اونجا موندی و خودم اومدم بیرون...من خیلی ناراحتم که روزها باید از من دور باشی، ولی این برای هردومون خوبه.
توی daycare خیلی خوب غذا میخوری و خیلی هم شاداب و سر حال هستی و از بقیهٔ بچه با وجود اینکه کوچیکتری، ولی شیطون تر هم هستی.
آوا جون، از دیشب کمی تب کردی و حالت سرما خوردگی داری، امیدوارم که از اونجا نگرفته باشی.
این روزهای قشنگ داره به سرعت میگذره و تو هم به سرعت بزرگ میشه و من نمیتونم همه چیز رو ثبت کنم...
ولی حداقل سعی میکنم مهم هاشو اینجا برات بنویسم.