Lilypie First Birthday tickers

Lilypie First Birthday tickers

۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

اولين قدم هاي تو

عزيز دلم
خوشگل نازنينم
قوربونش برم
عزيز دلم راه افتادددددد
امروز كه بابا گویآ اومده بود daycare دنبالت، miss Suganthy بهش گفته بود كه تو ٥-٤ قدم راه ميري. من فكر كردم منظورش اينه كه دستت رو. به جايي میگیری و راه ميري ... و تو اين كار رو خيلي وقته انجام ميدي و برام جديد نبود.
خلاصه ، توي هال نشسته بوديم، من روي مبل بودن و تو دم ميز ايستاده بودي . بهت گفتم بيا اينجا، و تو يكدفعه دستت رو از ميز ول كردي و با ٤-٣ قدم اومدي پیشم... افريييييييين دختر زرنگم
خلاصه تا اخر شب چند بار اينكار رو انجام دادي و راه رفتي. معلوم بود كه خودت هم حسابي از اينكار خوشحال بودي
افرين عزيزم
بوسسسسسسسسسس

۱۳۹۱ شهریور ۲, پنجشنبه

اين روز هاي كه میگذره

عزيزم، الان تقريبا سه هفته هست كه دارم ميرم سر كار وتو هم ميري daycare
برنامه مون اينه كه صبح ها ساعت ٧ من از خواب بيدار ميشم و تقريبا همون موقع ها هم تو بيدار ميشي.
دست و صورت ميشوريم و لباس مي پوشیم و ميريم صبحانه ميخورم و تقريبا ساعت ٨ صبح از در ميريم بيرون.
بعدش ميريم سوار ماشين ميشيم و تا daycare فقط ٢ دقيقه فاصله هست.
دقيقا هم خيابون و محل daycare رو هم بخوبي ميشناسي.
بعدش ميريم دم كلاست و من تو رو ميدم به معلمت miss Stella يا miss Sugantty
الان مدت زيادي هست كه خودت ميري بغل اونها ولي با اكراه. معلومه كه راضي نيستي بري ولي انگار اين برنامه رو قبول كردي كه تو بري اونجا و ما هم بريم سر كار.
خلاصه بعدش من هم راه مي افتم و ميرم سر كار.
از سر كار تقريبا هر روز تلفن ميزنم و حالت رو میپرسم كه هميشه خدا رو شكر خوب بودي و راحت.
عصري هم كه ميشه بابا گویآ حدود ساعت ٥:١٥ مياد دنبالت و ميرسين خونه. من هم تقريبا همون موقع ميرسم و بلا فاصله مشغول شام درست كردن. ميشم. حدود ساعت ٧:٣٠ شام ميخوريم و بعدش بابا گویآ تو رو حمام ميبره و نهايتا تا ساعت ٩ شب دیگه ميخوابي.
عزيز دلم ، ديشب براي اولين بار از ساعت ٩ شب تا ٧ صبح بدون اينكه حتي يكبار بلند بشي، يكسره خوابيدي... اميدوارم كه از اين به بعد هميشه همين قدر راحت بخوابي.
عزيز دلم. نازنينم. عاشقتم. دوستت دارم

۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه

همه اولين ها

عزيزم، يكساله هستي و یگانه
يكدانه هستي و دردانه
براي جاودانه كردن خاطره تولدت، يكسري عكس خيلي قشنگ انداختيم كه اينجا برات ميزارم
توي daycare هم برات تولد گرفتیم كه اون عكس ها رو هم ميزارم
اوا، الان يك هفته است كه يك كلمه جديد یاد گرفتی. Baby
اول فكر كرديم كه معني اونو نمي دوني، ولي وقتي ديدم كه با دست به بچه ها اشاره مي كني و میگی baby معلوم شد كه خيلي هم خوب معني اونو ميدوني. البته اينو از daycare ياد گرفتی. چون ما تو خونه فقط فارسی حرف میزنیم

توي daycare تو يك leader هستي واسه بقيه
به همه بوس فرستادن رو ياد دادي... دستت رو جلوي دهنت ميگیری و ميگی: اوووووم بهههههههه
حالا بقيه هم همين كار رو دارن ميكنن
يا ايستادن و راه رفتن كه انجام ميدي و بقيه از تو تقليد ميكنند.
الهيييييييييي فداااااااااااات


اینها هم عکس‌های تولد تو daycare





۱۳۹۱ مرداد ۱۹, پنجشنبه

تولد دخترم مبارك

فردا تولد تو است
يكسال از ورودت به اين دنيا گذشت
خدا ميدونه كه پارسال اين موقع چه حال بدي داشتم...
نه اينكه تو عزيز دلم منو اذيت كرده باشي و يا نه اينكه حاملگی بهم فشار اورده باشه ...
حالم از بابت بد بود كه بشدت نگرآن بودم ... نگرآن سلامتي تو و نگرآن بعد از دنيا اومدنت... ولي همس بهت میگفتم كه ميدونم كه دختر خيلي قري هستي و ميتوني از خودت مراقبت كني. و دقيقا هم درست میگفتم... تو قوي و سالم بودي و هنوز هم هستي.

ااز همون اولين باري كه ديدمت، معلوم بود كه يك دختر استثنائي هستي
از اون نگاه تيز و هشيارت معلوم بود كه يك دختر خيلي با هوش هستي
اون برق نگاه تو بينظير بود و هست
چه لحظه با شكوهي بود، اون اولين باري كه تو رو بغل كردم و مستقيم به چشم هات نگاه كردم. چشم هايي كه خودش هوشمندانه در حال شناسايي من بود. آنگار هر دوتامون يك كار رو داشتيم ميكرديم:
غرق در شناخت ناشناختمون... هموني كه ٩ ماه باهاش بوديم... همون شناسي كه ناشناس بود...

۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

فقط براي تو

از اون لحظه ايكه وجود تورو توي خودم احساس كردم، تا الان، حتي يك ثانيه هم نبوده كه بتو فكر نكرده باشم...
زماني كه توي دلم رشد ميكردي از هيجانت خوشحال ميشدم و از سكونت نگران...
وقتي كه توي دلم شيطوني ميكردي، بهت میگفتم كه بهتره وقتي بيرون اومدي همينقدر شيطون باشي كه الان حسابيييييييي شيطوني
از لحظه اي هم كه دنيا اومدي همش ميخوام بدونم كه همه چیز خوبه برات و تو از شرايطت راضي هستي...
عزيزم، همه خوبي ها و خوشي هاي دنيا، هديه براي تو
تو كه بهترين هديه براي من و بابات هستي