Lilypie First Birthday tickers

Lilypie First Birthday tickers

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

دختر ١٤ ماهه من

دختر ۱۴ ماه من
عزیز دلم خیلی خانوم و بزرگ شدی...
من هم که وقت نمیکنم بیام اینجا برات یادگاری بنویسم...
حالا مهم هاشو برات میگم:
عشقت باباته...صبح تا از خواب بلند میشی میگی: بابا بابا بابا...
بعضی وقتها هم به من میگی بابا، ولی داری بیشتر سعی میکنی به من ما ما بگی...
صدای حیوانات رو بلدی و وقتی بهت میگم، صداشونو در میاری...
مامی: آوا کلاغ میگه چی؟ ----- آوا: گار گار
مامی: آوا گربه میگه چی؟ ----- آوا: معو معو
مامی: آوا سگ میگه چی؟ ----- آوا: اووو اووو
مامی: آوا گاوی میگه چی؟ ----- آوا: مووو مووو
صبحها هم که میبرمت daycare, اکثرا غازها از بالای سرمون رد میشن و صدا میکنن و تو خیلی اونها رو دوست داره، باهاشون بای بای میکنی و بوس میفرستی براشون...
عزیزم، هفتهٔ پیش از daycare زنگ زدن که آوا دستش رو زنبور زده...بمیرم برات خیلی ترسیده بودی و گریه کردی...من هم ترسیده بودم و سریع بردمت بیمارستان، ولی خدا رو شکر حساسیت ندادی...ولی جاش کفٔ دستت مونده، هر بار میگم آوا ببینم دستت رو زنبور زده، و تو دستت رو نشون میدی و من بوس میکنم...البته دست چپت رو زنبور زده و جاش مونده، ولی تو هر دفعه دست راستت رو اول نشون میدی، و من میگم نه اون یکی دستت...؛) ههههه

یکی دو هفته بود که خیلی بد غذا شده بودی...علتش اینه که یه دفعه همهٔ دندونهات با هم دارن در میان...خیلی جالبه که دندون آسیاب ات در اومده...در حالی که خیلی دندونهای قبلش هنوز در نیومده...خلاصه اینکه الان بهتری و خدا رو شکر...
راستی امروز بردمت daycare معلمت میگفت تو مثل خواهر بزرگ تره بچهها میمونی...
میخوای همش کمک کنی، بچهها رو بخوابونی...لباس شنو از تنشون در بیاری...
خلاصه کلی تعریف کردن که کمک میکنی...ببوسمت عزیزم