سلام عزیز دلم
امروز شد ۲ هفته که امدیم ایران و من بالاخره موفق شدم بیام و برات پست بذارم...
هوووووم از کجا شروع کنم؟؟؟ خوب بذار از اول شروع کنم که از کانادا امدیم تا به امروز...
دوشنبه شب ۲۷ فوریه از تورنتو راه افتادیم. من و تو و خاله فرناز هم اتفاقا میخواست بیاد ایران که با اون هم همسفر شدیم.
از دکتر پرسیده بودم که چی کار کنم که تو هوا پیما بخوابی و بهم گفت شربت ضدّ حساسیت بهت بدم که خواب آور هم هست. من هم بهت اون شربت رو دادم و از تورنتو تا استانبول بیشترش رو خواب بودی و اصلا اصلا اذیت نکردی و خیلی خوب بود
به فرودگاه استانبول که رسیدیم ۵ ساعت توقف داشتیم که با تاخیر ۳ ساعت شد ۸ ساعت و تو توی فرودگاه خیلی خسته و کلافه شده بودی و کم کم jet lag هم داشت روت اثر میکرد...
از استانبول تا تهران هم تو هواپیما خیلی کلافه بودی چون جای خوبی بهمون نداده بودن ...
خلاصه ۴ شنبه صبح ۲۹ فوریه رسیدیم ایران.
من همش نگران بودم که تو با همه غریبی کنی . چون کسی رو نمیشناختی..ولی اصلا باورم نمیشد که انقدر زود با همه دوست بشی و بغل همه میرفتی و اصلا هم گریه نمیکردی. ولی مشکله اصلی همون jet lag بود که تو روزها خوابت میومد و میخوابیدی و اصلا هم میل به خوردن غذا نداشتی و شبها سر حال و بیدار بودی و وقتی میخواستم بخوابونمت گریه میکردی...تا اینکه بعد از ۶ روز بالاخره خوابت تنظیم شد.
مشکله بعدی این بود که خونهٔ مامان فریده برای تو تخت جدا نبود که راحت بخوابی و من مجبور بودم که پیش خودم تو یه تخت بخوابونم که باعث شد از این موضوع خوشت بیاد و نخوای که تنها بخوابی... به همین دلیل شبها تا میذاشتم تو تخت خودت بیدار میشدی و گریه میکردی و میخواستی تو بغل من بخوابی...
هر چند که این کار واسه من هم شیرین و لذت بخش بود ولی باعث میشد که عادته غلطی رو یاد بگیری و دیگه نخوای تنهای بخوابی...
تو همین جریانات بودیم که مریض هم شدی و عفونت ویریسی گرفتی با تب بالا و من خیلی ناراحت بودم و غصه خوردم...باز هم این موضوع باعث شد که از غذا خوردن بیفتی.
این شب بیداریهات خیلی منو و خودت رو اذیت میکرد تا اینکه تضمین گرفتم که دوباره sleep training رو برات شروع کنم. امیدوارم که جواب بده و بتونی دوباره راحت بخوابی.
بووووووووووووووس