فردا تولد تو است
يكسال از ورودت به اين دنيا گذشت
خدا ميدونه كه پارسال اين موقع چه حال بدي داشتم...
نه اينكه تو عزيز دلم منو اذيت كرده باشي و يا نه اينكه حاملگی بهم فشار اورده باشه ...
حالم از بابت بد بود كه بشدت نگرآن بودم ... نگرآن سلامتي تو و نگرآن بعد از دنيا اومدنت... ولي همس بهت میگفتم كه ميدونم كه دختر خيلي قري هستي و ميتوني از خودت مراقبت كني. و دقيقا هم درست میگفتم... تو قوي و سالم بودي و هنوز هم هستي.
ااز همون اولين باري كه ديدمت، معلوم بود كه يك دختر استثنائي هستي
از اون نگاه تيز و هشيارت معلوم بود كه يك دختر خيلي با هوش هستي
اون برق نگاه تو بينظير بود و هست
چه لحظه با شكوهي بود، اون اولين باري كه تو رو بغل كردم و مستقيم به چشم هات نگاه كردم. چشم هايي كه خودش هوشمندانه در حال شناسايي من بود. آنگار هر دوتامون يك كار رو داشتيم ميكرديم:
غرق در شناخت ناشناختمون... هموني كه ٩ ماه باهاش بوديم... همون شناسي كه ناشناس بود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر